
خلاصه کتاب خاطره ای از دو دوشنبه ( نویسنده آرتور میلر، لوئیجی پیراندلو )
کتاب «خاطره ای از دو دوشنبه» دو نمایشنامه شاهکار از آرتور میلر و لوییجی پیراندلو رو شامل میشه؛ یکی برشی عمیق از زندگی کارگری تو آمریکای دوران رکود و دیگری گفتگویی فلسفی درباره مرگ، زندگی و واقعیت از دید یک بیمار.
«خاطره ای از دو دوشنبه» فقط یه کتاب معمولی نیست، یه جور سفر دوگانه است به اعماق روح انسان. فکرش رو بکنید، دو تا از غول های ادبیات، آرتور میلر و لوییجی پیراندلو، توی یه کتاب جمع شدن تا شما رو با خودشون به دنیایی از واقعیت های تلخ اجتماعی و تفکرات عمیق فلسفی ببرن. این کتاب که با ترجمه روان و عالی زهره خلیلی و همت نشر قطره منتشر شده، فرصتی بی نظیره برای کسانی که دوست دارن هم با دغدغه های طبقه کارگر آمریکا آشنا بشن و هم با فلسفه وجودی دست و پنجه نرم کنن.
حالا شاید بپرسید این دو نمایشنامه چه ربطی به هم دارن که تو یه کتاب اومدن؟ راستش رو بخواهید، هرچند دنیاهاشون کاملاً متفاوته، اما هر دو به یه نحوی با دغدغه های اصلی انسان سر و کار دارن: یکی با تلاش برای بقا و پیدا کردن معنا تو دل سختی های بیرونی، و اون یکی با مقابله با محدودیت های درونی و مرگ حتمی. هدف ما تو این مقاله اینه که یه خلاصه کامل و تحلیلی از هر دو اثر بهتون بدیم، طوری که هم با داستان و شخصیت ها آشنا بشید، هم لایه های پنهان فلسفی و اجتماعی شون رو کشف کنید و هم شاید تهش دلتون بخواد خودتون برید و کتاب رو کامل بخونید.
نمایشنامه خاطره ای از دو دوشنبه اثر آرتور میلر: برشی از زندگی کارگران
نمایشنامه «خاطره ای از دو دوشنبه» اثر آرتور میلر، مثل یه دوربین میره تو دل یه انبار کالای شلوغ و پر سر و صدا تو نیویورک دهه ۱۹۳۰. دورانی که رکود بزرگ اقتصادی آمریکا رو به زانو درآورده بود و زندگی برای خیلی ها، به خصوص قشر کارگر، فقط به معنی دست و پا زدن برای بقا بود. میلر با استادی تمام، فضای پر از سرخوردگی، امیدهای از دست رفته و روزمرگی خفه کننده این دوره رو به تصویر می کشه.
خلاصه داستان جامع و دقیق
فضای داستان تو یه انبار کالای بزرگ و پر رفت و آمد تو نیویورک می گذره. جایی که بوی عرق، گرد و خاک و ناامیدی به مشام می رسه. زمان وقوع ماجرا دهه ۱۹۳۰ و اوج رکود اقتصادیه، یعنی دورانی که پیدا کردن کار و نگه داشتنش خودش یه نعمتی بود. میلر خیلی خوب نشون میده که چطور این محیط خشن و بی رحم، روی روح و روان کارگرا تاثیر می ذاره و چطور هر کدومشون تو این فضای پرفشار، سعی می کنن با رویاها یا حسرت هاشون کنار بیان.
شخصیت های اصلی این نمایشنامه یه عالمه کارگرن که هر کدومشون یه داستانی دارن. اما از بین همه، «پاتریک» یه پسر جوونه که تازه وارد این محیط شده و هنوز کورسوی امیدی تو دلش داره. اون نمی خواد مثل بقیه گرفتار این روزمرگی بی پایان بشه و دنبال راهی برای رها شدنه. بقیه شخصیت ها هم همین طور، از مردای جاافتاده ای که سال هاست اونجان و دیگه امید چندانی ندارن، تا جوون هایی که تازه به جمعشون اضافه شدن. میلر خیلی خوب نشون میده که چطور رویاها، یأس ها و تعاملات این آدم ها تو دل این انبار شکل می گیره.
کل ماجرا تو دو روز دوشنبه اتفاق میفته. دو تا دوشنبه که مثل بقیه روزها، پر از کار سخت، حرفای بی سروته، شوخی های تلخ و لحظات کوتاه همدلیه. تو این دو روز، ما شاهد روزمرگی آدم ها، چالش هایی که باهاشون روبرو میشن، امیدهای کوچیکی که گاهی تو دلشون جوونه می زنه و البته، خداحافظی هایی هستیم که گاهی برای همیشه است. این دو دوشنبه در واقع یه برش دقیق از زندگی این کارگراست، بدون هیچ اضافه و کم.
خط اصلی روایت این نمایشنامه، در واقع تقلا برای بقاست. کارگرا هر روز صبح میان سر کار، عرق می ریزن، غرغر می کنن و شب خسته و کوفته برمی گردن خونه. اما زیر همه این ها، یه آرزوی مشترک وجود داره: آرزوی فرار از این رخوت و پیدا کردن یه معنی، یه هدف تو دل این کار بی وقفه. پاتریک نمادی از این آرزوی فراره، در حالی که بقیه شخصیت ها نشون دهنده تسلیم شدگی و کنار اومدن با شرایط هستن.
مضامین اصلی و لایه های پنهان
همون طور که گفتیم، یکی از مهمترین پس زمینه های این نمایشنامه، بحران اقتصادی و تأثیر وحشتناک اون بر روح جمعی جامعه است. میلر رکود بزرگ رو نه فقط به عنوان یه مشکل اقتصادی، بلکه به عنوان یه عامل خردکننده روح نشون میده. کارگرا تو این انبار نمادی از طبقه زحمتکش آمریکا هستن که زیر بار این بحران له شدن و امیدشون کم رنگ شده.
توی این فضای خاکستری، تضاد امید و یأس مثل یه نخ نامرئی همه داستان رو به هم وصل می کنه. پاتریک نماد امیده، یه جوون که هنوز انرژی و آرزوی رهایی داره. اون نمی خواد مثل بقیه، زیر بار روزمرگی کمر خم کنه و دنبال یه راه فراره. در مقابل، بقیه شخصیت ها، با گذشت سال ها، تسلیم شدن و دیگه آرزوهای بزرگی ندارن. این تقابل، جوهره اصلی نمایشنامه رو تشکیل میده.
میلر تو این اثر به شدت روی مفاهیمی مثل خودآگاهی، معرفت اخلاقی و توانمندسازی فردی تاکید می کنه. شخصیت ها کم کم نسبت به بدبختی هاشون آگاه میشن و همین آگاهی، هرچند تلخ، بهشون قدرت میده تا حداقل تو رویاهاشون، از این وضعیت رها بشن. این بیداری، از معصومیت تا تجربه، از خیر تا شر و از قربانی تا قهرمان، تو تک تک شخصیت ها خودش رو نشون میده.
یکی دیگه از مضامین کلیدی، ماهیت کار و بیگانگی ناشی از اونه. کار تو انبار طاقت فرسا، تکراری و بی معنیه. کارگرا مثل چرخ دنده های یه ماشین بزرگ، فقط کار می کنن و هیچ احساس تعلق یا رضایتی از کارشون ندارن. این بیگانه بودن با نتیجه کار و تکرار خفه کننده، یکی از نقاط محوری این نمایشنامه است.
در نهایت، نمایشنامه نشون دهنده مفهوم گذار و تغییر هم هست. پاتریک با رفتنش، نمادی از تغییر نسل ها و جستجوی آینده ای بهتره. این خداحافظی، هرچند با حزن و اندوه همراهه، اما یه امید کوچیک رو هم برای تغییر تو دل خواننده زنده می کنه.
سبک نگارش و ویژگی های هنری میلر در این اثر
آرتور میلر تو این نمایشنامه، واقع گرایی اجتماعی و انتقادی رو به اوج خودش می رسونه. اون بدون هیچ رودربایستی ای، واقعیت های تلخ جامعه آمریکا تو اون دوران رو نشون میده. فقر، ناامیدی، بیگاری و از دست رفتن کرامت انسانی، همه و همه با جزئیات دقیق به تصویر کشیده میشن. میلر قصد داره جامعه رو به چالش بکشه و خواننده رو با حقایق تلخ روبرو کنه.
یکی از نقاط قوت میلر، دیالوگ نویسی مؤثر و شخصیت پردازی قوی اونه. کارگرا با حرف هایی که می زنن و لهجه ها و اصطلاحات خاص خودشون، به شدت باورپذیر و واقعی به نظر میان. ما با شنیدن دیالوگ هاشون، به عمق وجودشون نفوذ می کنیم و با رویاها، ترس ها و حسرت هاشون آشنا میشیم. هر شخصیت، با تمام پیچیدگی هاش، تو ذهن ما نقش می بنده.
و در نهایت، فضایی که میلر خلق می کنه، ترکیبی هوشمندانه از حزن انگیزی و امیدبخشی هست. با اینکه فضای کلی داستان غم انگیز و پر از ناامیدیه، اما لحظات کوچکی از امید، همدلی و حتی شوخی های تلخ، باعث میشه که خواننده کاملاً غرق در ناامیدی نشه. این ترکیب، نمایشنامه رو به اثری ماندگار و تأثیرگذار تبدیل می کنه.
می دونی چی میگم؟ آدمیزاد این جوریه که هی می خواد از یه جایی در بره، بره یه جای دیگه، اما تهش می بینه همونجاست که بوده. فقط دیوارا عوض شدن.
نمایشنامه مردی با گلی در دهان اثر لوییجی پیراندلو: گفتگویی از جنس هستی
حالا که از دنیای پر از غبار و عرق کارگران آرتور میلر بیرون اومدیم، وقتشه که قدم بذاریم تو دنیای فلسفی و کمی مبهم لوییجی پیراندلو. «مردی با گلی در دهان»، برخلاف نمایشنامه قبلی، بیشتر از اینکه درباره جامعه باشه، درباره فرد، درونیاتش و مواجهه اش با بزرگترین حقیقت زندگی، یعنی مرگه. این نمایشنامه یه گفتگوی عمیقه که ذهن آدم رو درگیر خودش می کنه.
خلاصه داستان جامع و دقیق
فضای این نمایشنامه خیلی ساده تره: یه گفتگوی اتفاقی بین دو نفر، احتمالاً تو یه کافه خلوت شبانه یا یه ایستگاه قطار که یکی از قطارهاش جا مونده. همین سادگی فضا، تمرکز رو کاملاً میاره روی دیالوگ ها و حرف هایی که بین دو نفر رد و بدل میشه. خبری از شلوغی و هیاهوی انبار نیست، اینجا فقط سکوت و کلمات هستن که حرف میزنن.
شخصیت های اصلی هم فقط دو نفرن: یکی «مردی با گلی در دهان» که از همون اول معلومه یه بیماری لاعلاج داره و وقت زیادی براش نمونده. گل تو دهانش نمادی از همین بیماری کشنده است که مثل یه غده سرطانی داره زندگیش رو می بلعه. نفر دوم هم «مرد دیگر»ه، یه آدم کاملاً معمولی که قطارش رو از دست داده و به خاطر همین، ناخواسته وارد این گفتگوی عجیب میشه. اون در واقع نماینده مخاطب و زندگی روزمره ماست.
محور اصلی گفتگو، تبادل افکار فلسفی و عمیق درباره زندگی، مرگ، زمان، ادراک و البته بیهودگی تو مواجهه با فناپذیریه. مرد بیمار، با علم به اینکه وقتش کمه، هر لحظه از زندگیش رو با دقت و وسواس بیشتری نگاه می کنه. اون از جزئی ترین چیزها حرف میزنه، از فروشگاه های شبانه و آدم های توش، از حسرت ها و از اینکه چطور ما زندگی رو جدی نمی گیریم.
همون طور که گفتیم، مفهوم نمادین «گل در دهان» اینجا خیلی مهمه. این گل در واقع استعاره ای از بیماری کشنده ایه که مثل یه سایه روی زندگی مرد افتاده. اما پیراندلو این گل رو فقط یه نماد مرگ نشون نمیده، بلکه نمادی از زندگی ای هم هست که مرد بیمار با وجود مرگ حتمی، سعی می کنه با تمام وجودش تجربه اش کنه. این گل، مرز باریک بین زندگی و مرگ رو نشون میده.
مضامین اصلی و لایه های پنهان
یکی از مهمترین مضامین این نمایشنامه، وجودگرایی و مواجهه انسان با مرگه. مرد بیمار، با پذیرش ناگزیر فناپذیری خودش، دیدگاهش نسبت به زندگی کاملاً عوض شده. اون دیگه به چیزای کوچیک اهمیت نمیده و سعی می کنه از هر لحظه نهایت استفاده رو ببره. این نمایشنامه یه دعوت برای فکر کردن به اینه که چطور مواجهه با مرگ می تونه نگاه ما رو به زندگی عمیق تر کنه.
پیراندلو تو این نمایشنامه، دیدگاه معروفش رو درباره نسبیت واقعیت و ادراک فردی نشون میده. اون میگه که ما آدم ها مثل اینیم که از پنجره های مختلف به یه باغ نگاه می کنیم. هر کس یه زاویه دید داره و اون چیزی که می بینه، تمام حقیقت نیست، فقط بخشی از اونه. به همین خاطره که ادراک ما از واقعیت متفاوته و ممکنه متناقض باشه. این «باغ و پنجره ها» یکی از ایده های اصلی فلسفه پیراندلوئه.
با وجود اینکه این گفتگو بین دو نفره، اما زیرمتن نمایشنامه به تنهایی انسان و تلاش برای برقراری ارتباط هم اشاره داره. مرد بیمار، با اینکه محکوم به مرگه، اما نیاز شدیدی به حرف زدن و شریک شدن تجربیات وجودی خودش با یه نفر دیگه داره. اون می خواد قبل از رفتن، حرفاش رو بزنه و ارتباطی برقرار کنه.
و در نهایت، مفهوم زمان و گذر عمر هم تو این نمایشنامه خیلی پررنگه. مرد بیمار، هر لحظه رو با حسرت و آگاهی از کمبود وقتش می گذرونه. اون به ماهیت زمان فکر می کنه و اینکه چطور زندگی مثل یه رودخونه در جریانه و چطور ما اغلب ازش غافل میشیم.
سبک نگارش و ویژگی های هنری پیراندلو در این اثر
این نمایشنامه به شدت گفتگومحوره و جنبه های فلسفی قوی ای داره. تمام ساختار اثر بر پایه تبادل دیالوگ های عمیق و پرمغز بین دو شخصیت بنا شده. پیراندلو با همین دیالوگ ها، ذهن خواننده رو درگیر مفاهیم بزرگ زندگی و مرگ می کنه.
پیراندلو به ابهام و چندوجهی بودن حقیقت هم تاکید زیادی داره. اون قطعیت های ذهنی رو به چالش میکشه و نشون میده که هیچ حقیقتی مطلق نیست و هرکس از زاویه دید خودش به دنیا نگاه می کنه. این ابهام، یکی از ویژگی های اصلی آثار پیراندلوئه.
و البته، نمادگرایی قوی و پنهان. «گل در دهان» فقط یه بیماری نیست، یه نماد بزرگ از مرگ و زندگی، از زیبایی و فنا، از تقابل وجود و عدمه. پیراندلو با این نماد، لایه های معنایی عمیقی رو به نمایشنامه اضافه می کنه.
مرد: تو ارتباطی نمی بینی؟ منم نمی بینم. (مکث) تو یاد یکی از تصوراتت می افتی و بعد یاد یکی دیگه، اونا ربطی به هم ندارن و با این حال ـ بی ربط هم نیستن ـ نه برای تو. اوه، نه، اونا دلایل خودشون رو دارن، اونا از تجربه های تو ریشه می گیرن. البته تو باید تظاهر کنی این طور نیست. وقتی حرف می زنی، باید فراموششون کنی. اغلب اوقات خیلی غیرمنطقی هستن، این… تشابهات. (مکث) ارتباطشون می تونه همین باشه، شاید. گوش کن، فکر می کنی اون صندلیا از تصور این که کدوم مریض دفعهٔ بعد می خواد روشون بشینه لذت می برن؟ از این که چه مرضی توی اون آدم کمین کرده؟ کجا می خواد بره؟ بعد از ویزیت چی کار می خواد بکنه؟ البته که نه. در مورد منم همین جوره! منم از این کار لذتی نمی برم. اون جا اون صندلیای بیچاره هستن و این جام منم. اونا آغوششون رو برای مریضای دکتر باز می کنن، منم باز می کنم… برای این آدم یا اون یکی. مثلاً برای تو. و با این حال هیچ لذتی ـ اصلاً هیچ لذتی ـ از این که تو قطارت رو از دست دادی، از این که خونوادت تو خونه منتظرنت، و از بقیهٔ مشکلات ریز و درشتت نمی برم…
تحلیل و مقایسه: پیوند دو جهان متفاوت در یک کتاب
شاید در نگاه اول، این دو نمایشنامه هیچ ربطی به هم نداشته باشن. یکی تو یه انبار شلوغ و پر از بدبختی کارگری می گذره و اون یکی یه گفتگوی فلسفی آروم و عمیقه. اما وقتی دقیق تر نگاه می کنیم، می بینیم که این دو اثر مثل دو روی یک سکه، به دغدغه های اساسی انسان می پردازن.
نقاط اشتراک مضمونی این دو نمایشنامه جالبه. هر دو به نوعی با محدودیت های انسان سر و کار دارن: یکی با محدودیت های اقتصادی و اجتماعی (در نمایشنامه میلر) و دیگری با محدودیت های وجودی و مرگ (در نمایشنامه پیراندلو). تو هر دو اثر، شخصیت ها به دنبال پیدا کردن معنایی تو زندگی شون هستن، به دنبال خودآگاهی و فهمیدن جایگاهشون تو این دنیا. تقلا برای بقا، چه بقای فیزیکی و چه بقای روحی، تو هر دو اثر به چشم می خوره.
اما تفاوت های سبکی و رویکردیشون هم کاملاً مشخصه. میلر یه نویسنده واقع گرای اجتماعیه. اون جامعه و مشکلاتش رو بدون روتوش نشون میده و به دنبال انتقاد از سیستم و بیدار کردن وجدان جامعه است. دیالوگ هاش پر از لهجه و کنایه و رنگ و بوی زندگی روزمره است. در مقابل، پیراندلو بیشتر یه فلسفه پرداز وجودگراست. اون به جای جامعه، به درون فرد و دغدغه های فلسفیش می پردازه. دیالوگ هاش عمیق، تأمل برانگیز و گاهی هم مرموزه.
حالا سوال پیش میاد که چرا این دو نمایشنامه رو تو یه کتاب کنار هم گذاشتن؟ احتمالا به خاطر تکمیل کنندگی شون. میلر بهمون نشون میده که چطور شرایط بیرونی و اجتماعی می تونه روی زندگی و روح انسان تاثیر بذاره، و پیراندلو میگه که حتی با وجود همه اینها، دغدغه های درونی و فلسفی انسان همیشه وجود دارن. این دو نمایشنامه با هم، یه تصویر کامل تر از اضطراب های انسانی رو ارائه میدن، چه اون اضطراب هایی که از بیرون تحمیل میشن و چه اونایی که از درون ما سرچشمه می گیرن. خلاصه، این کتاب یه جور بسته کامله برای شناخت ابعاد مختلف وجود انسان!
درباره نویسندگان: نگاهی عمیق تر به زندگی و آثار
حالا که با آثار این دو استاد آشنا شدیم، بد نیست یه نگاهی هم به زندگی و کارنامه هنری خودشون بندازیم تا بفهمیم این ایده ها از کجا اومدن.
آرتور میلر: صدای وجدان اجتماعی آمریکا
آرتور اشر میلر، متولد ۱۹۱۵ نیویورک، یکی از بزرگترین نمایشنامه نویسان آمریکاست. اون تو دانشگاه میشیگان اول روزنامه نگاری خوند و تو ژورنال دانشگاه فعال بود. همین جا بود که اولین نمایشنامه ش رو نوشت و بعد مسیرش رو به سمت ادبیات انگلیسی و نمایشنامه نویسی حرفه ای تغییر داد. اون جایزه «آوری هاپوود» رو هم به خاطر همون اولین نمایشنامه گرفت که حسابی تشویقش کرد تا کار رو جدی تر بگیره.
اوج فعالیت ادبی و جوایز میلر خیلی زیاده. «مرگ فروشنده»، یکی از معروف ترین و شاید مهمترین اثرشه که برای اون جایزه پولیتزر رو هم به دست آورد. این جایزه برای هر نویسنده ای یه افتخار بزرگه. میلر تو سال ۲۰۰۲ هم جایزه معتبر «استوریاس» رو دریافت کرد. از معروف ترین آثار دیگه ش که حتماً باید بخونید، میشه به «چشم اندازی از پل» که درباره مهاجران ایتالیاییه، «همه پسران من» که یه داستان اجتماعی عمیقه و «پس از سقوط» اشاره کرد. هر کدوم از این نمایشنامه ها به نوعی مشکلات اجتماعی، اخلاقی و انسانی آمریکا رو نشون میدن.
تو جنبه های زندگی شخصی اش، شاید معروف ترین ماجرا ازدواجش با مریلین مونرو، ستاره سینما باشه. این ازدواج تو سال ۱۹۵۶ حسابی تو بوق و کرنا افتاد و باعث شد میلر بیش از پیش زیر ذره بین عمومی قرار بگیره. اون در نهایت سال ۲۰۰۵ تو خونه ش تو کنتیکات، به خاطر سرطان مثانه و ایست قلبی درگذشت.
لوییجی پیراندلو: کاوشگر حقیقت و توهم
لوییجی پیراندلو، متولد ۱۸۶۷ ایتالیا، یکی از اون نویسنده هاییه که نگاهش به دنیا فرق داره. اون عاشق این بود که بره تو درونیات آدما و شخصیت ها رو تو موقعیت های خیالی قرار بده تا ذات وجودیشون رو نشون بده. همون ایده معروفش که میگه «انسان ها از پنجره های مختلف به باغ واقعیت می نگرند»، نشون میده که چقدر به نسبیت حقیقت و تفاوت ادراک آدما اعتقاد داشت.
تأثیر پیراندلو بر ادبیات قرن بیستم، مخصوصاً تو مکتب وجودگرایی و ادبیات ابسورد، خیلی زیاده. آثارش کمک کردن تا مکاتب ادبی مدرن شکل بگیرن و در سال ۱۹۳۴ هم به خاطر همین تأثیرگذاری و عمق آثارش، جایزه نوبل ادبیات رو به خودش اختصاص داد.
از معروف ترین آثار دیگه ش که حتماً باید اسمش رو شنیده باشید، «شش شخصیت در جستجوی نویسنده» هست که یه نمایشنامه فوق العاده متافیزیکی و درگیرکننده است. «عشق بدون دلبستگی» و «قواعد بازی» هم از دیگه آثار برجسته این نویسنده بزرگ هستن که هر کدومشون به نوعی به ماهیت هویت، واقعیت و توهم می پردازن. پیراندلو در سال ۱۹۳۶ درگذشت، اما آثارش همچنان زنده و الهام بخش هستن.
چرا باید خاطره ای از دو دوشنبه را بخوانیم؟ (توصیه به مخاطبان)
خب، تا اینجا دیدیم که این کتاب چقدر پر از عمق و مفهومه. حالا بیاید ببینیم چرا اصلاً باید این مجموعه نمایشنامه رو بخونید:
- ارزش تاریخی و ادبی: با خوندن این کتاب، نه فقط دو تا نمایشنامه فوق العاده رو می خونید، بلکه با ادبیات قرن بیستم و تأثیرات عظیم اجتماعی و فلسفی اون دوران هم آشنا میشید. این یه کلاس درس تاریخ ادبیاته تو دل یه کتاب!
- غنای فلسفی و اجتماعی: این نمایشنامه ها فقط داستان نیستن، فرصتی هستن برای فکر کردن عمیق درباره ماهیت کار، معنای زندگی، مفهوم مرگ و اینکه چطور ما واقعیت رو ادراک می کنیم. حسابی ذهنتون رو به چالش می کشه.
- آشنایی با آثار دو نمایشنامه نویس بزرگ: فکرش رو بکنید، با خوندن یه کتاب، با جهان بینی و سبک نگارش دو تا از مهمترین و تأثیرگذارترین نمایشنامه نویسان تاریخ آشنا میشید. برای هر علاقه مند به درام، این یه تجربه ارزشمنده.
- جذابیت روایت: با وجود مضامین عمیق و گاهی سنگین، داستان ها به شکلی جذاب و قابل فهم بیان شدن. میلر با واقع گراییش شما رو به دل انبار می بره و پیراندلو با گفتگوش شما رو به فکر وا می داره. کسل کننده نیست، قول میدم!
بریده هایی منتخب از کتاب
برای اینکه بیشتر با فضای کتاب آشنا بشید، چند تا بریده کوتاه از این دو نمایشنامه رو براتون میارم:
از نمایشنامه «خاطره ای از دو دوشنبه» اثر آرتور میلر:
من می خوام برم یه جایی که آدم بتونه خودش باشه، جایی که این همه بوی عرق و خاک تو دماغت نزنه. یه جایی که اگه یه فکری تو سرت داری، بتونی بهش برسی، نه اینکه هر روز مثل یه اسب بارکش فقط بار ببری.
از نمایشنامه «مردی با گلی در دهان» اثر لوییجی پیراندلو:
ما چقدر از زندگی رو از دست می دیم فقط به خاطر اینکه فکر می کنیم فردا هم هست. غافل از اینکه هر روز، خودش یه زندگی کامله که داره از دست میره.
اطلاعات تکمیلی کتاب
اگه دلتون خواست این کتاب رو تهیه کنید، این اطلاعات به دردتون می خوره:
- سال انتشار ترجمه فارسی: ۱۳۹۵ (نشر قطره)
- تعداد صفحات: ۱۲۸ صفحه
- امکانات خرید: این کتاب رو می تونید به راحتی از فروشگاه های آنلاین کتاب مثل طاقچه (برای نسخه الکترونیکی) و ایران کتاب یا سایر کتاب فروشی های معتبر تهیه کنید.
سخن پایانی و جمع بندی
خلاصه که، «خاطره ای از دو دوشنبه» یه کتابیه که اگه دوست دارید هم با ادبیات اجتماعی عمیق آشنا بشید و هم یه جورایی تو فلسفه غرق بشید، نباید از دستش بدید. این کتاب بهمون یادآوری می کنه که دغدغه های انسانی، چه از جنس سختی های اقتصادی باشن و چه از جنس مواجهه با فناپذیری، همیشه زنده هستن و ادبیات بهترین راه برای کاوش اوناست.
خوندن این دو نمایشنامه، نه فقط به درک بهتر کارنامه هنری آرتور میلر و لوییجی پیراندلو کمک می کنه، بلکه دریچه ای تازه به روی تفکر درباره زندگی خودمون باز می کنه. پس اگه دنبال یه تجربه خوندن متفاوت و عمیق هستید، شک نکنید که این کتاب می تونه حسابی شما رو درگیر کنه.
آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "خلاصه کتاب خاطره ای از دو دوشنبه | آرتور میلر و پیراندلو" هستید؟ با کلیک بر روی کتاب، ممکن است در این موضوع، مطالب مرتبط دیگری هم وجود داشته باشد. برای کشف آن ها، به دنبال دسته بندی های مرتبط بگردید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "خلاصه کتاب خاطره ای از دو دوشنبه | آرتور میلر و پیراندلو"، کلیک کنید.